چیستی تاریخنگاری فرهنگی
گفت و گو با: دکتر نعمت الله فاضلی (1) دکتر حکم الله ملاصالحی (2) و دکتر داریوش رحمانیان (3)
اسماعیلی:
تاریخنگاری فرهنگی از موضوعاتی است که کمتر دربارهی آن صحبت شده است. گرچه در سلسله دروس دیگر دانشگاههای دنیا، یکی از شاخههای تاریخنگاری و رشته تحصیلی تاریخ، تاریخنگاری فرهنگی است در کنار تاریخ نظامی، تاریخ سیاسی و اجتماعی...کتاب ماه تاریخ و جغرافیا در نظر دارد در حد توان خود نسبت به معرفی این شاخه از دانش به علاقه مندان اقدام کند. طبعاً در این نشست کوتاه، فرصت نخواهد بود که به اهم مسائل و موضوعات و ابواب مختلف تاریخنگاری فرهنگی به نحو مفصل و کامل بپردازیم. بنابراین، این جلسه درآمد و مدخلی بر این موضوع خواهد بود و زمینهای خواهد شد که کتاب ها، مقالات و نشستهای مکرر دیگر برگزار شود و این شاخه به تدریج در محافل دانشگاهی نیز جای خود را بیابد. از آن جا که این شاخه تاریخ به تأثیر از مردم شناسی شکل گرفته است، اعضای جمع نیز از بین اساتید رشتههای مختلف مردم شناسی، باستانشناسی و تاریخ دعوت شده اند.
حال سخن اول این است که تاریخنگاری فرهنگی چیست؟ ابتدا از دکتر فاضلی، استاد مردم شناسی دانشگاه علامه طباطبایی، خواهش میکنیم بحث را آغاز کنند.
فاضلی:
به نام خدا. جای تشکر و تقدیر دارد که این نشریه تخصصی تاریخ، به بحث تازه و بدیعی در ایران پرداخته است؛ من گمان میکنم که از همه نشریات تخصصی انتظار میرود بتوانند موضوعات جدید را مطرح کنند. چرا که متأسفانه دانشگاههای ما قابلیتهای خود را برای نوآوری از دست داده اند و ساختار متصلب و حصارهای نظام آموزشی در همه جای دنیا، مانع از مطرح شدن بحثهای جدید روز و نوآوری در علوم میشود. دیگر این که، رشتههای تحصیلی در دانشگاههای ما به صورت جزیرههای پراکنده و دور از هم قرار گرفته اند؛ مراودات و مبادلات معرفتی و گفت و گوی چندانی با هم ندارند و از حال هم بی خبرند. یعنی تاریخ از علوم اجتماعی و علوم اجتماعی از تاریخ بی خبر است؛ این امر باعث شده است رشتههایی که خصوصیت میان رشتهای دارند، معرفی نشوند و یا در صورت مطرح شدن، اصلاً رشد نکنند. تاریخ فرهنگی یکی از این رشته هاست. حوزهای میان رشته ای که از مراوده و گفت و گو و تعامل میان مجموعه وسیعی از رشتهها شکل گرفته است؛ مانند: انسان شناسی، باستانشناسی، هنر و... از این رشته ها، تاریخ هنر، تاریخ فرهنگ و تاریخ علوم دیگر به وجود آمده است و از همه این رشتههای تخصصی، یک رشته فرارشتهای و تاریخ تخصصی به نام تاریخ فرهنگی شکل گرفته است.رشته تاریخ فرهنگی بستگی کمی با تاریخ دارد و با رشتههای دیگر از جمله علوم اجتماعی ارتباط بیشتری دارد. اساساً در ایران، نوشتن و تدوین تاریخ رشتههای مختلف صورت نگرفته است؛ یعنی مراحل تحول و تکامل و شکل گیری هویت یک رشته نشان داده نشده است. نه مورخان و نه متخصصان هر رشته، به این مسأله نمیپردازند؛ به همین علت کارهای انجام گرفته ناشناخته میماند و به بحث گذاشته نمیشود. البته چنین نیست که هیچ مطلبی در مورد تاریخ فرهنگی در ایران موجود نباشد؛ ممکن است تحت این عنوان به مطالب زیادی برنخوریم، ولی اگر به صورت تحلیلی جست و جو کنیم، یافتههای بسیاری خواهد بود.
و اما: تاریخ فرهنگی چیست؟ پیتر برک (Peter Burk) مورخ شناخته شده انگلیسی، در فصل اول کتابی به نام What is Cultural History، با عنوان: تاریخِ تاریخ فرهنگی، میگوید که تاریخ فرهنگی در معنای جدید خود، در دهه 1970 پدید آمد و رونق یافت. تا پیش از آن، تاریخ بیشتر تاریخ سیاسی، نظامی و به میزان اندکی تاریخ اجتماعی بود و عموماً فرهنگ در آن نادیده گرفته میشد. رویکردهای سنتی و کلاسیک تاریخ، اغلب موضوعاتی چون: کودکان، زنان، مهاجران، اقلیت ها، الگوهای رفتاری عامه مردم، دانشهای قومی و بومی و گروههای حاشیه نگه داشته شده و مردم عامه را هرگز کانون توجه قرار نمیدادند. تاریخنگاری، در ابتدا، در پاسخ به رویکردهای تاریخیای که فرهنگ را نادیده مینگاشتند، شکل گرفت. به صورت پراکنده به آنها پرداخته میشد؛ ولی این موضوعات خود اوبژه مطالعاتی علم تاریخ نبودند. تاریخ فرهنگی بخشی از فرایند چرخش فرهنگی (Cultural Turn) و اهمیت یافتن فرهنگ علوم انسانی مانند: علوم سیاسی، جغرافیا، جامعهشناسی، اقتصاد و مطالعات فرهنگی است. محققان تاریخ فرهنگی، رویکرد خود را از نظریه انتخاب عقلانی رفتارهای حاکم بر علم اقتصاد، جامعهشناسی، علوم سیاسی و... به سوی توضیح تأثیر ارزشهای گروهها و رفتارها تغییر دادند. در علوم اجتماعی فرض بر این بوده است که انسان موجودی معقول است و به همین علت، به رشتههای دیگر، که موضوع آنها انسان نبود، میپرداختند و مقوله فرهنگ، که چندان در حوزه منطق و عقلانیت قرار نمیگرفت، مغفول میماند. از سال 1970، تحولی در نگرش تاریخنگاری رخ داد و یک وجه آن توجه به نامعقولیتهای آدمی و احساسات و عواطف او، به عنوان عوامل تأثیرگذار و تعیین کننده در رفتار آدمی و در اقتصاد و سیاست بود. در این دوره، توجه خاصی نیز به علایق گروههای خاص و سرزمینهای دیگر شد. در این جا میتوان به گفته هانتینگتون اشاره کرد که میگوید: در جهان امروز مرزهای فرهنگی فراتر از مرزهای سیاسی و اقتصادی هستند و بعد از جنگ سرد، به جای برخورد منافع، برخورد تمدنها اهمیت پیدا میکند.
رونالد رابرتسون، جامعه شناس بزرگی که مفهوم و نظریه جهانی شدن و جهان محلی شدن را مطرح کرد، میگوید که فرهنگ در دوره کلاسیک دوره علوم اجتماعی، تا سال 1920 اهمیت داشت؛ ولی از سال 1920 تا 1970 (حدود 50 سال)، فرهنگ مورد غفلت واقع شد. این غفلت از یک سو، به علت غلبه مارکسیسم، که بیشتر به ماتریالیسم میپرداخت و از سوی دیگر، به سبب سلطه تکنولوژی و پیشرفتهای مادی بشر، صورت گرفته بود. البته به فرهنگ توجه میشد، ولی به عنوان یک متغیر تابع و نه یک متغیر مستقل که تعیین کننده و تأثیرگذار باشد. به تعبیر رابرتسون، از سال 1970 به بعد، اتفاقاتی رخ داد که فرهنگ اهمیت پیدا کرد. 1. فرهنگ ثروت زا و اقتصادی شد؛ یعنی توریسم و صنایع فرهنگی موجب شد که فرهنگ مولد شود و ایده ها، ایماژها، تصویرها، نمادها و ارزشها مولد ثروت و درآمد شوند. 2. زندگی بشر بسیار تحت تأثیر رسانهها قرار گرفت که آنها نیز از جنس فرهنگ بودند و هستند. 3. قومیتها و گروههای اجتماعی به دلیل توسعه فرهنگ و دموکراسی در سطح جهان، موقعیت بیشتری برای ابراز وجود یافتند؛ در نتیجه هویتهای مختلف سربر آوردند. 4. تحولات معرفتی و روش شناسانه در جهان علم رخ داد که در آن تبیینهای متکی بر سوبژه و ذهنیت اهمیت پیدا کرد. که تا آن زمان در پرتو نظریههای پوزیتیویستی و تحصرگرایانه، بیشتر سعی میشد عینی و اوبژکتیو مطالعه شود و ذهنیت در آنها مغفول میماند. 5. نقدهای پسامدرن و نیز ظهور نحلههای پدیدارشناسانه و تفکر هرمنوتیک در عالم رخ داد. مجموع این عوامل باعث شد که نگرش دیگری به وجود آید و در آن فرهنگ در حوزه علم اهمیت پیدا کند و در پی آن، دانشهایی که به فرهنگ توجه میکردند، ظهور یابند. اولین و مهمترین آنها نیز مطالعات فرهنگی بود. تاریخ فرهنگی به شدت متأثر از مطالعات فرهنگی است و به یک معنا، تاریخ فرهنگی چیزی به جز مطالعات فرهنگی نیست. مطالعات فرهنگی چهار سنت دارد: سنت ادبی؛ سنت فلسفی؛ سنت جامعه شناسانه و سنت تاریخی. تاریخ فرهنگی همان سنت تاریخی دانش جدید مطالعات فرهنگی است و مورخانی هم که در این حوزه فعالیت میکنند، خود را بیشتر متخصص مطالعات فرهنگی میدانند تا مورخ.
اهمیت یافتن فرهنگ باعث شد که علوم مختلف سراغ تبیینهای فرهنگی بروند. یکی از مهم ترین عوامل، جنبشهای اجتماعی جدید، مانند جنبشهای زنان، جنبشهای طرفدار محیط زیست، جنبشهای مذهبی و... بود. این عوامل باعث شد که فرهنگ بر زندگی قرن بیستم مُهر بزند؛ ولی مهمتر از همه ظهور popular Culture یا فرهنگ عامه پسند بود؛ یعنی محصولاتی که تلویزیون و رادیو و دیگر رسانهها عرضه میکردند. چیزی که جان تامپسون از آن به عنوان «رسانهای شدن فرهنگ معاصر» نام میبرد. به تعبیر تامپسون در کتاب «ایدئولوژی فرهنگ مدرن»، چرخه تولید، توزیع و مصرف نمادها و معانی، در نیمه دوم قرن بیستم، توسط رسانهها صورت میگیرد. این رسانهای شدن فرهنگ در نیمه دوم قرن بیستم، باعث شد که نگرشهای سنتی به فرهنگ با چالش رو به رو شود و کسانی که جامعه فرهنگی را مطالعه میکردند، توجه شان از عناصر هویت ساز تاریخی، به تدریج، به مقولاتی مثل مصرف، سبک زندگی، محصولات رسانهای و فرهنگ عامه پسند معطوف شود. اهمیت یافتن فرهنگ باعث شد که در تمام رشته ها، از جمله تاریخ، چرخشی فرهنگی به وجود آید؛ و در نتیجه هم توجه بیشتری به فرهنگ شود و هم در تمامی ابعاد، رویکرد فرهنگی پدید آید. یعنی در تاریخ فقط اوبژه نیست که روی به فرهنگ میآورد، بلکه رویکرد نیز فرهنگی میشود.
تاریخ فرهنگی را میتوان در امتداد گفتمان مطالعات فرهنگی یا به تعبیر دیگر همان سنت تاریخی، در کنار گفتمان فیلسوفانه و جامعه شناسانه این گفتمان دانست. کتاب ای. پی. تامپسون the English working class The making of در سال 1969، یکی از چهار متن اصلی شکل دهنده گفتمان فرهنگی امروز است. بنابراین، سهم مورخی چون تامپسون در مطالعات فرهنگی و ارکان این رشته، نشان دهنده جایگاه رشته تاریخ در این دوره است. تامپسون در این کتاب، خاطرنشان میکند که هویت طبقه کارگر همیشه واجد مؤلفهای تنازعی و به شدت سیاسی است. از این رو که، این هویت تنها ناشی از علایق و ارزشهای فرهنگی خاص نیست؛ اما از هم پاشیدن فرهنگی قدیمی پرولتاریایی بدان معنا بود که سیاست مبتنی بر هویت قوی طبقه کارگر، روز به روز کم رنگتر میشد و مردم هرچه بیشتر از همان انگاشتن خود با کارگران ابا میکردند. به هر حال، کتاب «شکل گیری طبقه کارگر انگلیس» اثر تامپسون، با ارائه رویکرد بین رشتهای در دههی 1970، دانش تازه پاگرفته مطالعات فرهنگی را با تاریخ درآمیخت. این دهه زمانی است که دانش تاریخ فرهنگی نیز در حال شکل گرفتن و تحول پارادایمی و یا پارادایم شیفت خود بوده است. این تحولات، در حوه معرفت و اجتماع، باعث شد در رسانهها و زندگی مردم هم، فرهنگ اهمیت یابد.
به طور مثال، در جامعه ما هم صحبت از فرهنگ رانندگی، فرهنگ لباس، فرهنگ آشپزی، فرهنگ شهرنشینی و... میشود. حتی کسانی هم که شناخت علمی و معرفتی به فرهنگ ندارند؛ از این کلمه در گفت و گوها استفاده میکنند. بنابراین، نه تنها گفتمان آکادمیک و نه تنها در واقعیتهای اجتماعی، بلکه در گفتمان عمومی (public discourse)، یعنی جایی که مردم درباره زندگی خود سخن میگویند، نیز دائماً کلمه فرهنگ به کار میرود.
نمادها زمینههای عمومی مطالعات فرهنگی را تشکیل میدهند. نمادها، خودآگاه یا ناخودآگاه، در همه موارد از هنر تا زندگی روزمره وجود دارند. و cultural history را میتوان علاقه محققان به شناخت نمادها و تفسیر آنها دانست. اما رویکرد به گذشته با توجه به وجوه نمادین یا نمادگرایی، تنها یکی از رویکردهاست. برای مثال، تاریخ فرهنگی خزانههای مالی، متفاوت از تاریخ اقتصادی آنها است. همچنان که تاریخ فرهنگی پارلمان جدا از تاریخ سیاسی این نهاد است. یعنی میتوان موضوعی واحد مثل پارلمان یا مثلاً خزانه مالی را از بعد فرهنگی مطالعه کرد. پس موضوع مورد مطالعه مهم نیست، رویکرد مطالعه است که اهمیت دارد. شاید یک راه دقیق و روشن برای شناخت این رشته، توجه به روشهای مطالعه در آن باشد. گرچه در این زمینه، آن قدر تنوع روش و مجادله بر سر آنها فراوان است که این امر نیز کار را دشوار میکند. تاریخ فرهنگی، بیشتر روشهای کیفی را مورد توجه قرار میدهد، مثل تاریخ شفاهی، اتوبیوگرافی، مصاحبه و مشاهده. این بخش برخلاف باستانشناسی سنتی، فقط معطوف و متکی به اسناد یا اشیاء نیست. تکنیکهای تاریخ فرهنگی با روش تاریخنگاری سنتی نیز که به اسناد متکی است و تا سند مکتوبی موجود نباشد، تاریخنگاری وجود ندارد، تفاوت دارد. البته به این معنا نیست که تاریخ فرهنگی از اسناد و اشیاء استفاده نمیکند؛ بلکه آنها را همراه با تکنیکهای دیگر به کار میبرد.
پیتر برک تاریخ فرهنگی را به چهار مرحله تقسیم میکند و معتقد است که تاریخ فرهنگی در چهار مرحله تکامل یافت تا به امروز رسید. این چهار مرحله عبارتند از: تاریخ کلاسیک (1850-1800)؛ مرحله تاریخ اجتماعی هنر که از 1920-1970 آغاز میشود؛ مرحله کشف فرهنگ عامه پسند (1960-1970)؛ مرحله تاریخ فرهنگی جدید (از 1990 تا امروز). بنابراین، واژه تایخ فرهنگی و مفهوم آن ابداع جدیدی نیست. در آلمان از دو قرن پیش چنین واژه و مفهومی وجود داشته است. پیش از آن نیز، در ذیل هنر، فلسفه و رشتههای دیگر موجود بوده است.
اسماعیلی:
آقای دکتر فاضلی، جنابعالی به زمینهها و مقدمات شکل گیری تاریخ فرهنگی اشاره کردید. لطفاً در مورد موضوع مطالعه تاریخ نگاران فرهنگی نیز توضیح دهید؟فاضلی:
تاریخ فرهنگی در کشورهای مختلف براساس سنتها و آداب و رسوم ملی مختلف، تغییراتی مییابد. بنابراین، یکی از وجوه مهم تاریخ فرهنگی، مقوله مکان است و تابع فرهنگ آن منطقه. علاوه بر این، موضوعات تاریخ فرهنگی در ادوار مختلف نیز تغییراتی داشته است. موضوعات تاریخنگاری فرهنگی جدید با موضوعات تاریخ قبل از 1960 تفاوت دارد. مهم ترین مواردی که امروزه در تاریخنگاری فرهنگی به آن توجه میشود: زندگی روزمره، فرهنگ عامه پسند (فرهنگی که رسانهها تولید میکنند)، توجه به مصرف، توجه به بدن، هویتهای مختلف و... البته تاریخنگاری فرهنگی صرفاً ثبت وقایع نیست؛ بلکه رویکرد تفسیر و تحلیل در آن به شدت غلبه دارد. مثل نشان دادن روابط قدرت، احساسات و عواطف و ساختارهای نابرابر جامعه و موضوعاتی که زندگی روزمره و تجربه زیسته ما را تشکیل میدهد.اسماعیلی:
در ادامه از آقای از دکتر ملاصالحی استاد ارجمند گروه باستانشناسی دانشگاه تهران خواهش میکنیم از منظر باستانشناسی، چیستی تاریخنگاری فرهنگی را تبیین فرمایند. چرا که باستانشناسان عموماً با پدیدههای متعین فرهنگ سروکار دارند و اهل تاریخ، نیز همواره به دانستهها و دانش باستانشناسان نیازمندند.ملاصالحی:
بسم اله الرحمن الرحیم. آقای دکتر فاضلی به موقع و مبسوط بحث تاریخنگاری فرهنگی را با مقدمات تاریخی افتتاح کردند. تصور میکنم بی مناسبت نیست با مقدمه و مدخلی فلسفیتر بحث پی گرفته شود. فلسفه ماهیتاً منظر و افق گشاست. هیچ دانشی نیز مستغنی از چراغ نظر نیست. اساساً بدون چراغ نظر، ورود به ظلمات ابژهها یا موضوعات متکثر و متفرق و استقرای دادههای خام همواره این خطر در کمین است که بدون دستیابی به نتایج مطلوب ذهن و فکر و خرد ما زیر آواری از واقعیتهای جزیی و اجزا و عناصر پراکنده محبوس و مسدود و متوقف شود. قصه پیل و خانه تاریک و هندیان در مثنوی هشدار جدی به ماست که فرمود:
پیل اندر خانه تاریک بود *** عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی *** اندر آن ظلمت همی شد هرکسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود *** اندر آن تاریکیش کف میبسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد *** گفت همچون ناودانست این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید *** آن برو چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود *** گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست *** گفت خود این پیل چون تختی به دست
همچنین هر یک به جزوی که رسید *** فهم آن میکرد هرجا میشنید
از نظرگه گفتشان شد مختلف *** آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی *** اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چارکس را داد مردی یک درم *** آن یکی گفت این به انگوری دهم
آن یکی دیگر عرب بد گفت لا *** من عنب خواهم نه انگور ای دغا
آن یکی ترکی بدو گفتای بنم *** من نمیخواهم عنب خواهم ازم
آن یکی رومی بگفت این قیل را *** ترک کن خواهیم استافیل را
در تنازع آن نفر جنگی شدند *** که ز سر نامها غافل بدند
مشت بر هم میزدند از ابلهی *** پر بدند از جهل و از دانش تهی
در زمانهای به سر میبریم سخت منقلب، متحول، چالش خیز، پیچیده، آتشناک، متورم، توفانی و عمیقاً مخاطره انگیز به تعبیر، نیکلای بردیااُف، فیلسوف معاصر روسی - اکراینی، بحران دوره جدید بحران همه تاریخ آدمی است. واقعیت این است که وارد منطقههایی از تاریخ، فرهنگ، تجربه و تقدیر تاریخی شده ایم که احساس میکنیم همه جامعهها و جمعیت ها، سنتها و فرهنگ ها، مدنیتها و معنویتها در معرض مخاطرات و چالشها و آزمونهای سخت و سنگین تاریخی قرار گرفته اند. تصادفی نیست که برای نخستین بار و به طرز بی سابقه، تاریخ و آگاهی تاریخی محور اندیشه و دانش و دانایی بشر دوره جدید قرار گرفته است. آنچه در گذشته پیرامون نظامهای دانایی و سنتهای فکری به اصطلاح کلاسیک قرار میگرفت و کنشهای ذوقی ما را ارضاء میکرد، اینک محور اندیشه، آگاهی وکنشهای معرفی بشر دوره جدید و معاصر قرار گرفته است. دورانی را در گذشته سراغ نداریم و نمیشناسیم که با چنین وسعت و مقیاس و این چنین گشاده دست سرمایه عمر و ثروت اندیشه نسلهای بسیاری از فرزنداش را هزینه معرفت، اندیشه و آگاهی تاریخی و فهم گذشته تاریخی و پیشینه فرهنگی و سابقه مدنی و معنوی جامعهها و جمعیتها کرده باشد. دوره جدید از این منظر یک استثناست. اساسیترین پرسشی که در لایههای زیرین همه پرسشهای تاریخی بشر روزگار ما نهفته است این است که از کجا آغاز کرده ایم که به اینجا رسیده ایم؟ بر ما اکنون و آینده چه گذشته و کدام گذشته گانیم؟ به دیگر سخن، ما سرنوشت چه سرگذشتی هستیم؟
اینجاست که احساس میکنیم پیش از ورود به هر شکلی از تاریخنگاری فرهنگی، ضرورت ایجاب میکند که نخست فهمی فلسفیتر از تاریخ، فرهنگ و هویت تاریخی بشر داشته باشیم.
انسان وجود است تاریخی شده و تاریخ مند. فرایند تاریخی شدن آدمی نوعی گشودگی وجود اوست در عالم و تاریخ از این منظر نوعی گشودگی، آغاز و افتتاح وجود آدمی است در هستی ما. وجودهایی هستیم افکنده شده در تاریخ و تقدیر تاریخی و میراث خویش.
فرهنگ نیز کنش آفرینندگی ظرفیت ها، قابلیتها و امکانات وجودی آدمی است کنش آفرینندگی کنش آزادی است. و در همین کنش آفرینندگی و آزادی است که پارهای از قابلیتهای وجودی ما در جهان افق گشوده و باز نموده میشود. البته این گشودگی هیچگاه گشودگی تمامیت وجود آدمی نیست؛ بلکه پارهای از امکانات، ظرفیت ها، قابلیتها و استعدادهای آدمی در درون کنشهای آفرینندگیاش به حرکت و فعلیت درمی آید.
بسیاری از انسان ها، همین که به این عالم میآیند، از دنیا میروند و بسیاری نیز در میانه راه چشم از جهان فرو میبندند. و مهمتر آنکه ما از کجا میدانیم آنچه میشویم همانی است که هستیم؟ و این پیچیدگی تاریخ و حضور تاریخی آدمی در جهان است.
این افتتاح، گشودگی و تجربه تاریخی آدمی، به دلیل آنکه در شرایط مکانی و زمانی خاص و مقتضیات وجودی ما ظهور میکند؛ در نتیجه شانه به شانه هویت تاریحی، هویت دیگری ظهور کرده و پدیدار میشود که همان هویت فرهنگی اوست. بنابراین، به همان اندازه که وجودهایی هستیم تاریخی شده و تاریخ مند، وجودهایی نیز هستیم فرهنگی شده و فرهنگ مند. ما در درون تاریخ و فرهنگ خود رشد میکنیم و یا به تعبیر مارتین هایدگر، افکنده شده در درون میراث خویش هستیم. اگر بپذیریم فرهنگ کنش آفرینندگی است آفرینندگی، کنش آزادی است و تاریخ، افتتاح و استمرار چنین کنشی است، جامعه عرصه تجمع، تقابل، تعامل، همزیستی، همبودی و تعارض خلاقیتهای جمعیتهای بشری ماست و کنشهای خلاق آدمی مرز نمیشناسد. به همین دلیل نیز انسان قادر است با خلاقیت و کنشهای خلاق وجود خویش هم به ثریا برشود هم در جهنمی اهریمنی فروغلطد. از افشاگریهای بنیادین آیین زرتشت، هشدار به کنشهای خلاق اهریمنی در عرصه گیتی است. البته ممکن است سؤال شود که تفاوت کنشهای خلاق ما با آفرینندگی به مفهوم الهی آن کدام است؟ پاسخ این است که ما قادر به خلق از عدم نیستیم. به همین علت هر شکلی از کنشهای آفرینندگی در درون آفرینش الهی هستی افق میگشاید و مولود مقتضیات و شرایط است و فرهنگها نیز در درون شرایط و مقتضیات بشری ما بنیاد میپذیرند و تاریخ آدمی تاریخ فرهنگ ها، جامعهها و جمعیت هاست نه تاریخ یک فرهنگ و جامعه و جمعیت. نکته مهم دیگر آن که، آن چه از درون کنشهای خلاق و تجربههای وجودی ما به بیرون تراویده و تعین بیرونی پذیرفته است، دقیقاً همان چیزی نیست که ما در درون زیسته ایم. مذاب تجربههای ما وقتی از آتشفشان وجود به بیرون میریزند، سرد و منجمد میشود؛ لذا آنچه در بیرون میزییم، نشانههای سرد آن مذاب تجربه هاست. فرهنگ از این منظر عالم نشانه هاست، و این نشانهها نیز یک دست نیستند، هم ذوقی اند هم از سنخ نشانههای معرفت شناختی و هستی شناختی و انتفاعی و استعلایی. به همین دلیل است که در تاریخ آدمی همواره نشانههای ابدیت را زیسته و باز نموده است نه خود ابدیت را. همین طور زیبایی را. ما نشانههای زیبایی را خلق میکنیم تا بگوییم زیبایی هست. وقتی بحث فرهنگ، تاریخ، جامعه، سنت و تمدن را به میان میکشیم، این طور نیست که تصور کنیم با مجموعهای از مفاهیم انتزاعی، منجمد و سرد مواجه هستیم که در یک سو قرار گرفته اند و ما هم در سوی دیگر؛ این مفاهیم در درون ما حضور فعال و تعیین کننده دارند؛ به همین دلیل هرگز نمیتوان آنها را به مطلق شیء یا ابزار شناخت و اوبژههای بی روح فروکاست. این همان شکاف بزرگی است که میان مطالعات نظری و حتی تجربی فرهنگی با مطالعه یک فیزیک دان و یا شیمی دان از عالم وجود دارد. یعنی ما و فرهنگ دو چیز متفاوت نیستیم. نکته دیگری که بسیار مهم است و در هر شکل از مطالعات فرهنگی ناگزیریم به آن توجه کنیم، این است که حتی برای فهمیدن متافیزیکی ترین و فراتاریخیترین و قدسیترین و وجودیترین تجربیات از ساحات و مراتب متعالیتر وجود، از آن جهت که در درون تاریخ و فرهنگ انسان تاریخی شده و فرهنگی اتفاق میافتد، باید زمینههای فرهنگی و شرایط تاریخی آنها به درستی شناخته شود. اگر این را انکار کنیم، آنگاه با تناقضهای بسیار پیچیدهای مواجه خواهیم شد. همان چیزی که ممکن است منادی نجات ما باشد، میتواند ما را به اسارت هم بگیرد.
اما باستانشناسی و نگاه باستانشناسانه به فرهنگ و تاریخنگاری فرهنگی:
یکی از رویدادهای بسیار بنیادین و تکان دهنده روزگار ما کشف و جراحی باستان شناختی تاریخ بوده است. این اتفاق در هیچ دورهای از تاریخ بشر و در میان هیچ تمدن و تاریخ و ملتی اتفاق نیفتاده است. کشف و جراحی باستان شناختی تاریخ، رویدادی جدید است. البته ممکن است پرسیده شود چرا این اتفاق در دوران گذشته نیفتاد؟ چه زلزلههایی ارض وجود انسان روزگار ما را لرزاند و تکاند که این چنین از گوری به گوری، وجب به وجب، لایه به لایه، مردگان خود را نبش قبر میکند؟ کدام بادههایی از معرفت از ساحت وجود ما رخت بربسته است که این چنین در جست و جوی جامهای شکسته، میکوشیم موقعیت متزلزل انسان سرگشته و بی قرار مدرن و معاصر را معنا کنیم؟ این سوره قرآن گویی مصداق وضع بشر روزگار ماست که فرمود: إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا، وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا، وَقَالَ الْإِنسَانُ مَا لَهَا، یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا. یک معنای آن این است که انسان تا خود را در مرز بودن و نبودن احساس نکند، تا زیر لایههای وجودش به لرزه درنیاید، طرح پرسش نمیکند. وقتی این اتفاق افتاد، تازه از خودش سؤال میکند من کی هستم؟ آنگاه است که اثقال ارض وجود به بیرون تراویده و پرسشهای بنیادین سر از لایههای زیرین هستی او برمی کشد. کارل لویت متفکر و فیلسوف دوره جدید گفته است پرسشهای بنیادی از تاریخ میتواند چنان نفس گیر باشد و میتواند ذهن ما را به سوی چنان مغاک ژرفی سوق دهد که دیگر به هیچ چیز مگر امید و ایمان نمیتوان آن را پر کرد. در عالم پزشکی گفته میشود وقتی یک ارگانیسم دچار اختلال جدی میگردد، تصمیم به جراحی میگیرند تا آن ارگانیسم به حالت عادی برگردد. پرسش اساسی که در اینجا مطرح میشود این است که به راستی تاریخ در دوره جدید دستخوش چه اختلالاتی شده که دست به جراحی آن گشوده ایم؟ و از این جراحی چه چیزی میخواهیم به دست آوریم؟ چرا در گذشته چنین اتفاقی نیفتاده است؟ به درستی اشاره شد که ما در گذشته تاریخنگاری فرهنگی نداشته ایم و این عدم توجه به تاریخنگاری فرهنگی، از ضعف تفکر ما یا ضعف تاریخ و فرهنگ ما نبوده است؛ بلکه نگرش و اندیشه دیگری بر تاریخ و فرهنگ ما سیطره داشته است و این نگاه و اندیشه آنقدر قوی و قدرتمند و پویا بود، که مجال چنین نگاه و نظری را نمیداد. یعنی انسان گذشته، در عالم خود، به شهود و اشراق میزیست و اعتقاد نداشت که حضور تاریخی او در عالم، یک حضور مطلق و تنها و یگانه است. بلکه حضور تاریخی او جلوهای بود از سطوح و مراتب دیگر وجود. به همین دلیل نمیتوانست تاریخ را از کل هستی جدا کند. همین است که حافظ میفرماید:حافظ اسرار الهی کس نمیداند خموش *** از که میپرسی که دور روزگاران را چه شد
وقتی آن اندیشه و سنت فکری از موضع و مقام نسبتی که با اسرار الهی داشت و بازیگرانه و به شهود و اشراق آن را میزیست و فاصله و فراق جدی میان او و سطوح و مراتب متعالیتر وجود افتاد و یا به تعبیر فوکو، انقلاب آرکئوکوژیک نظام دانایی مدرن در برابر نظام دانایی کلاسیک به وقوع پیوست و انسان بازیگر جای خود را با انسان تماشاگر داد و گسست در تاریخ اکنون و گذشته به وقوع پیوست، حشر باستانشناسانه تاریخ بر مفام محشر فردا نشست و عالم و آدم دیگر ظهور کرد. باستانشناسی و موزهای شدن فرهنگها و پدیده موزه و تاریخ نگاری فرهنگی و کاوش و کشف و گردآوری آثار و اجساد و اجسام و اثقال ارض تاریخ آدمی مولود چنین عالمی است.اسماعیلی:
یعنی انسان به موضوع مطالعه خویش تبدیل شد و این فرایند نیز حاصل شکل گیری رویکرد انسان متجدد و تغییرات بنیادین حاصل از عصر مدرنیته بود؟ملاصالحی:
دقیقاً، انسان نمیتوانست خود را اوبژه قرار دهد. تاریخ نیز اوبژه قرار نمیگرفت، چون قدسی و الهی بود و از سطوح و مراتب عالیتر وجود جدا نبود. شاید بتوان گفت بنیادی ترین نگاه قرآنی، این است که تاریخ عرصه عبرت است. عرصه عبرت واژه کلیدی بسیار سنگینی است. در آن معنای عبور هم نهفته است؛ یعنی نماندن و عبور کردن.اتفاقی که در دوران جدید افتاده است، همان اوبژه شدن انسان و تاریخ است؛ باید به تاریخ موضوعیت بدهیم و تاریخ را بشناسیم ولی باید احتیاط هم بکنیم که به دام تاریخی گری و تاریخ انگاری جدید نیفتیم. اندیشهای که همه چیز را به تاریخ فرومی کاهد و تاریخ را به طبیعت و طبیعت را به ماده. علیرغم تنوع و تکثری که در تاریخ آدمی وجود دارد، باز این تاریخ یگانه و یکتا و دارای پیوند اندام وار و ارگانیک مانند یک شجره است. همین وحدت ارگانیک، است که وقتی زمخت ترین، سادهترین و ابتداییترین سنگ افزار بشر پیش از تاریخ را مییابیم، همان قدر دارای هویت تاریخی است و همان قدر خویشاوندی و قرابت با فرآوردههای انسان مدرن و معاصر دارد که پیشرفتهترین ابزارهایش به همین علت آن سنگ افزار از تبار همین ابزارهای پیشرفته است و این ابزارهای پیشرفته از تبار همان سنگ افزار. این ابزارهای ظریف و پیشرفته بالقوه وجود داشت و به فعلیت درآمد.
همین وحدت ارگانیک باعث میشود وقتی امروز شاهنامه فردوسی و یا اشعار هومر را میخوانیم، زیبایی آنها بدون توجه به زمان سروده شدن، ما را برانگیزاند. و به همان میزان نیز یک دیوارنگاره یا غارنگاره انسان پیش از تاریخ. به خاطر همین وحدت ارگانیک است که ناگزیریم نگاه جدیدی به تاریخ داشته باشیم، چرا که چالشهای تاریخی ما را وادار به این نگاه میکنند؛ ولی باید توجه داشت که تاریخ را نمیتوان فروکاست به طبیعت و یا تاریخ را با خود تاریخ معنا کرد.
نکته مهم دیگر این است که آنچه در دوره جدید در غرب رخ داده است، در هیچ تاریخی اتفاق نیفتاده است. انسان غربی برای نخستین بار، موقعیت تاریخی خود را به عنوان وجودی مطلقاً تاریخی پذیرفته است و تاریخ را به عنوان مطلق تاریخ پذیرفته است. در گذشته انسان نه خود را توریست میدید و نه انسان مطلق تاریخی. چون اعتقاد داشت یک حقیقت و یک جان علوی و یک گوهر در هسته هستی او، یعنی در اگزیستانست وجود انسانی او نهفته است که اساساً متعلق به این عالم نیست؛ فقط فروافتاده در این عالم است. آن جان علوی وقتی بیدار میشود، انسان را به آن سطوح و مراتب متعالیتری که به آن متعلق است، آگاه و بیدار میکند.
در دوره جدید که دیگر چنین اعتقادی وجود ندارد، برای نخستین بار، انسان تاریخ را با تاریخ معنا میکند و بن میبخشد. نیاز به ابزارهای جدید شناخت پیدا میکند. کشف باستانشناسانه تاریخ و ابزار شناخت باستانشناسی یکی از ابزارهای جدید اوست. تاریخ دیگر قدسی نیست. معابد از بین میروند و موزهها جای آنها را میگیرند. روح آخرت نگری میرود و جای آن را کشف باستانشناسی تاریخ میگیرد. انسان زائر مهاجرالله میرود و جای او را انسان توریست و جهانگرد میگیرد.
اسماعیلی:
به نظر میرسد که جنابعالی معتقدید اساساً مطالعه تاریخی و به تبع آن، پیدایش باستانشناسی و حتی تاریخنگاری فرهنگی حاصل فرایند معناباختگی عالم در افق و نظرگاه بشر جدید است. به دیگر سخن، گویی افق جدیدی در برابر انسان گشوده شد که دیگر پدیدههای پیرامونی را به عنوان عرصه عبرت نمیبیند، بلکه آنها را پدیدههایی کاملاً قابل واکاوی، بازاندیشی و بازسازی متجددانه میداند، و به همین دلیل نیز آنها به پدیدههایی فاقد معنای قدسی تبدیل شدند. یعنی با این موضوع، تاریخنگاری فرهنگی هم در کنار عرصههای دیگر شکل میگیرد و رشد میکند.ملاصالحی:
همین طور است. اساساً فرهنگ سدههای سبز و مرطوب رنسانس با نوعی رویکرد و ذوق آرکئولوژیک آغاز شد. این امر اتفاقی نبود. یکی از فلسفیترین و بنیادیترین واژههای فرهنگ و زبان هلنی بر روی دانشی نهاده شد که اصطلاحاً امروزه archeology خوانده میشود. یعنی دانش ریشه ای. logos archae، البته این لوگوس همان لوگوس گذشته نیست و این ارخه آن ارخه الهی موجود در انجیل نیست. در آغاز انجیل یوحنا آمده است: «در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و خدا کلمه بود.»وقتی انسان غربی از دیانت، فرهنگ، سنت و معنویت مسیحی گسیخته میشود، تاریخ جدید را با لوگوس آغاز میکند و ارخه جدیدی پی میافکند؛ چرا که او نمیتواند لحظهای بدون معنا زندگی کند.
اسماعیلی:
در ادامه سخن از جناب دکتر رحمانیان، استاد ارجمند گروه تاریخ دانشگاه تهران، خواهش میکنم که از نگاه خود، نسبت بین تاریخ و فرهنگ و تاریخنگاری فرهنگی را توصیح دهند.رحمانیان:
بنده نیز به نوبه خود از سردبیر محترم کتاب ماه و همکارانشان که این فرصت را برای بحث درباره «تاریخنگاری فرهنگی» با رویکرد فرهنگی در تاریخنگاری معاصر فراهم کردند، سپاسگزاری میکنم. امیدوارم این گونه نشستها به فراوانی و پی در پی برگزار شوند تا شاید اندک اندک دریچه ای، ولو کوچک، به روی فضاهای باز و گستردهای که امروزه در همه علوم انسانی و اجتماعی و از جمله تاریخ پدید آمده اند، گشوده شود. چه بخواهیم و چه نخواهیم بایستی اعتراف کنیم که در عرصهی علوم انسانی - اجتماعی از قافله علم به شدت عقب مانده ایم. اینجا فرصت و مجال کافی برای ورود به این بحث مهم و اساسی و ریشه یابی و شناخت علل و عوامل و نتایج و پیامدهای آن وجود ندارد؛ اما به نظر میرسد گریزی کوتاه به آن، برای ورود به بحث «تاریخنگاری فرهنگی» و سرشت و سرگذشت و چند و چون آن ناگزیر باشد.بنده، شاید به این لحاظ که شاگرد کوچکی در تاریخ هستم، میاندیشم که بحث درباره چیستی و چرایی «تاریخنگاری فرهنگی» را بایستی از تاریخ آن آغاز کنیم. به عبارت دیگر، بایستی پیشینه تاریخی این رویکرد مدرن را به درستی شناسایی کنیم. در وهله نخست، همانگونه که در بیانات جناب دکتر فاضلی نیز بود، به نظر میرسد که تاریخنگاری فرهنگی را بایستی به عنوان یک رویکرد کاملاً جدید و تازه، که در یکی دو دهه اخیر پدید آمده و چیرگی یافته یا در حال چیرگی یافتن است، در نظر بگیریم. و البته دیدگاه غلطی نیست. اما این تلقی نباید ما را از ریشهها و پیشینههای قدیمیتر و کهنتر این جریان غافل کند. چنانکه بنده به پارهای از وجود آن اشاره خواهیم کرد. تاریخنگاری فرهنگی یکی از نتایج و ثمرات مطالعات میان رشتهای است که همانگونه که میدانیم در سالهای اخیر در محافل علمی جهان (غرب، اروپا و آمریکا) رشد بسیار شتابان و چشمگیری داشته است.
پیوند میان رشتههای گوناگون علوم انسانی و اجتماعی، موجب زایندگی و زایش شگرفی شده است؛ به گونهای که ما به طور روزافزون شاهد زایش و پیدایش شاخهها و شعبههای جدید و یا رویکردهای نوین در عرصه این علوم هستیم. برای نمونه تاریخنگاری فرهنگی که به عنوان یک رویکرد نوین، امروز محل بحث و گفت و گوی ماست، در بعضی دانشگاههای بسیار معتبر جهان، دارای کرسیهای مستقل شده است و استادان صاحب کرسی نامداری دارد. پیتر برک، که جناب دکتر فاضلی نیز از وی یاد کردند، استاد کرسی تاریخ فرهنگی در دانشگاه کمبریج است و کتاب او درباره چیستی تاریخ فرهنگی از شاخصترین کتابها درباره این موضوع است. او آثار متعدد و درخشان دیگری دارد که عمدتاً به مباحث فرهنگی و اجتماعی اختصاص دارند و با رویکرد انسان شناسی تاریخی و تاریخ فرهنگی به نگارش درآمده اند. بهتر است همین جا به کوتاهی اشاره کنم که غرابت و تازگی موضوعات و مباحثی این چنین، برای اهالی علوم انسانی و اجتماعی در ایران که خود از بارزترین و برجستهترین نمادها و نشانههای ضعف و عقب ماندگی شدید ما در این عرصه است، تا حدی ناشی از عدم پیوند این علوم و متخصصان آن در ایران است.
مطالعات میان رشتهای در ایران مهجور و غریب است و لاجرم از زایندگی و سرزندگی و نشاط و آفرینندگی نیز خبری نیست یا کمتر خبری هست. به ناچار در این عرصه به شدت مصرف کننده و مصرف زده هستیم. از آن بدتر، میتوان گفت که حتی مصرف کنندگان خوبی هم نیستیم. در عرصه مصرف کنندگی هم بسیار عقب هستیم.
در دورهی معاصر، دگرگونیهای بسیار مهم اجتماعی و سیاسی و معرفتی باعث پیدایش و گسترش رویکرد جدیدی به نام «تاریخنگاری فرهنگی» شده است. در آغاز بایستی تأکید کنم که موضوع سخن من نه «تاریخ فرهنگی» بلکه «تاریخنگاری فرهنگی» است. من از رویکرد فرهنگی در تاریخنگاری معاصر سخن میگویم و نه از فرهنگ شناسی با رویکرد تاریخی. در این باره، به کوتاهی به چند تحول مهم اشاره میکنم. یکی روند پیدایش و رشد و گسترش جهانی شدن و جهانی سازی است. پیدایش هویت گرایی جدید در اقسام و انواع گوناگون (جنسیتی، قومی، نژادی، صنفی، طبقاتی، مذهبی، فرقه ای، محلی، منطقه ای) و تلاش برای هویت سازیهای فرهنگی و تاریخی به عنوان واکنشی در برابر انواع و اقسام تلاشهای جهانی سازند (آمریکایی سازی، غربی سازی) میتواند یا باید از عواملی در نظر گرفته شود که زمینه ساز تقویت مبانی این رویکرد جدید شده است برای نمونه میتوان به جنبش جهانی زنان و زن باوران و تأثیرات گوناگون و گسترده و عمیق زن باوری (Feminism) در علوم انسانی و اجتماعی و از جمله در تاریخ اشاره کرد: طغیان بر علیه تاریخ مذکر و مردانه. شاید بتوان گفت این طغیان در عرصه فرهنگی آسانتر از دیگر عرصهها (سیاسی، اقتصادی و اجتماعی) بوده است.
یک تحول مهم دیگر مربوط به طغیان علیه ماده گرایی و ماده باوری بالاعم و مارکسیسم و ماتریالیسم تاریخی او بالاخص بوده است. فروکاستن انسان به موجودی اقتصادی و ابزارساز و زیربنا یا زیرساخت تلقی کردن شیوههای تولید، چیزی نبود که از سوی فرهنگ باوران یا فرهنگ گرایان که عمدتاً انسان را موجودی فرهنگی تلقی میکردند و در برابر ماده باوران و مارکسیست ها، که به اصالت فرهنگ و نقش آن به عنوان عاملی مؤثر در روند تاریخ تأکید داشتند، بی پاسخ بماند. چالش میان فرهنگ گرایان و مارکسیست ها، در دهههای اخیر، رو به فزونی نهاده است و در برابر مارکسیستها که عمدتاً بر تاریخ اقتصادی - اجتماعی تکیه و تأکید داشتند و فکر و فرهنگ را روبنا تلقی میکردند، فرهنگ گرایان بر تاریخ فرهنگی و اهمیت درک و بررسی تحولات و تغییرات فرهنگی تأکید میکردند. جالب اینکه همین گونه چالشها نزد خود مارکسیستها و یا به دیگر سخن، نئومارکسیستها بی تأثیر نبود و زمینههای تفسیرهای نوین از اصول و مبانی مارکسیسم را با تکیه و تأکید بر نقش عامل فکر و فرهنگ فراهم آورد. شاید یک نمونه عالی و برجسته این قضیه، لویی آلتوسر مارکسیست ساختارگرای فرانسوی باشد. به هر حال، ضعف و زوال مارکسیسم و به طور کلی ماده گرایی و ماده باوری و رشد روزافزون توجه به روح و معنا و ذهن که در دوره ما تجلیات گوناگون داشته است و حتی باعث پیدایش نحلههای جدید عرفانی و جنبشهای جدید مذهبی شده و با اقبال فراوان تودهها در جهان مواجه شده است، از عواملی است که در بررسی علل و عوامل پیدایش و چیرگی روزافزون رویکرد تاریخنگاری فرهنگی بایستی مورد توجه واقع شود. در سدهی بیستم پارهای از نحلههای نومارکسیستی پدید آمدند که به روبناهای فرهنگی تأکید میکردند و از آنها به مارکسیسم فرهنگی نیز تعبیر میشود. آثار لوکاچ و اصحاب مکتب فرانکفورت در این حلقه جای میگیرند.
جناب دکتر فاضلی اشاره کردند که بستگی تاریخ فرهنگی به علم تاریخ کمتر و به دیگر علوم اجتماعی بیشتر است. بسته به این که، این اصطلاح یا عنوان را چگونه تعریف و معنی کنیم و یا این موضوع را از چه منظری بنگریم، تلقی ما از چیستی تاریخ فرهنگی و نسبت آن با شاخههای گوناگون دانش تفاوت خواهد کرد. میدانیم که همواره و به ویژه در دهههای اخیر، بر سر موضوع یا موضوعات علوم انسانی و اجتماعی میان اهالی و متخصصان این علوم بحث و جنگ و جدال بوده است و البته بسیاری از آنها ناشی از جنگ و جدالهای لفظی و سؤتفاهمهای ناشی از آن بوده است. به این نکته باید مؤکداً توجه کرد که یک جا ما قصد تاریخ نگاری داریم و رویکردمان فرهنگی است و جای دیگر ما فرهنگ شناس و فرهنگ پژوهی هستیم که رویکرد تاریخی را برای مطالعهی موضوع خود یعنی فرهنگ انتخاب کرده است و این دو کاملاً با هم متفاوتند. در اولی ما با مورخ و تاریخ پژوه سروکار داریم و در دورمی با انسان شناس و مردم شناس و فرهنگ شناس. همان گونه که اگر یک جامعه شناس موضوع جامعه را با رویکرد و روش تاریخی بررسی و مطالعه کند، ما کار او را جامعهشناسی تاریخی میدانیم، ولی وقتی که یک مورخ تاریخ را با رویکرد اجتماعی مطالعه میکند و مینویسد، او را تاریخ نگار اجتماعی مینامیم و این دو کاملاً با هم متفاوتند. من در این گفت و گو همه جا به این تفاوت توجه و تأکید دارم و آن چه که من از آن سخن میگویم، تاریخنگاری با رویکرد فرهنگی است و نه فرهنگ شناسی یا فرهنگ پژوهی با رویکرد تاریخی. گمان میکنم موضوع گفت و گوی ما نیز تاریخنگاری با رویکرد فرهنگی است و نه مطالعهی فرهنگ با رویکرد تاریخی. همین جا اشاره کنم که همواره یا در بیشتر موارد پیدایش مقدمات و زمینههای شکل گیری علوم، و به ویژه علوم انسانی و اجتماعی، مقدم بر پیدایش اسامی و عناوین آن علوم بوده است. در میان علوم انسانی و اجتماعی علم تاریخ، دست کم و به ویژه از نظر اسمی، از همه قدیمتر است. گو اینکه علمی شدن تاریخ و شکل گیری علم تاریخ نیز مثل دیگر علوم انسانی و اجتماعی مربوط به دوره مدرنیته و از تبعات و شاخصههای روند رشد آن بوده است. همه علوم انسانی زادگاهشان غرب جدید و عصر جدید است. در عصر جدید، دانش تاریخ به لحاظ موضوعی دچار انبساط و گشودگی شده است. روند فربهی و گستردگی موضوع علم تاریخ و قلمرو آن که از آغاز عصر جدید با پیدایش روندی که میتوان آن را تودهای شدن یا عمومی شدن نام نهاد، همراه بوده است خود از عوامل زمینه ساز پیدایش و رشد دیگر علوم انسانی و اجتماعی شده نام نهاد، همراه بوده است خود از عوامل زمینه ساز پیدایش و رشد دیگر علوم انسانی و اجتماعی شده و البته متقابلاً از آن تأثیر پذیرفته است. این که علوم را تا چه حد میتوان واجد خصلت علمی، به معنای دقیق کلمه، تلقی کرد، خود باعث مناقشات فراوان شده است. میدانیم که شوپنهاور، برای نمونه، تاریخ را علم نمیدانست و آنرا بلاموضوع میانگاشت. یکی از ایرادهای اصلی کسانی که علوم انسانی و اجتماعی را واجد خصلت علمی تلقی نمیکردند، ناشی از بحث معروف ابژه و سوژه یا عینیت و ذهنیت بود. از نظر مخالفان، ذهنیت بر بررسیها و پژوهشهای اهالی علوم انسانی - اجتماعی چیرگی دارد و بنابراین، بیشتر جنبه ارزشی و ذهنی میگیرد. چنان که در مورد مورخان ادعا میشد کار آنها بیشتر صبغه هنری و جنبه ارزشی و ذوقی دارد تا علمی و عینی. از بحث اصلی دور نشویم، از آنجا که موضوع همه علوم انسانی - اجتماعی، انسان بود و انسان نیز در تاریخ حضور داشت، کسانی پیشنهاد میکردند که همه این علوم ذیل نام «علوم تاریخی» معرفی شوند.
یک تحول مهم دیگر، که شاید بتوان گفت به درجات در رشد توجه به مسائل و موضوعات ذهنی و فرهنگی اثر گذاشته است، تحول معرفتی بسیار مهمی است که کسانی چون میشل فوکو آن را نمایندگی کرده و رقم زده اند. این تحول خود از شاخصههای چیزی است که از آن به پست مدرنیسم تعبیر میشود و میدانیم که از دید بعضی ها، انقلابی در علوم انسانی و اجتماعی و از جمله در تاریخ نگری و تاریخنگاری پدید آورده است. اینکه فوکو و پیروان او را در چه قالبی و ذیل چه عنوان بشناسیم، البته، محل اختلاف است: ساختارگرا، فراساختارگرا، ساخت شکن و... اما فوکو خود را دیرینه شناس فرهنگ و تبارشناس دانش و نهادهای قدرت و دانش پژوهنده سیستمهای فکر و اندیشه میدانست. هر چند فوکو مورخ به معنای رایج کلمه نبود و عامدانه از این عنوان پرهیز میکرد؛ اما بن مایههای تاریخی موجود در بعضی از کارهای اساسی او چون تاریخ دیوانگی و تاریخ جنسیت را به هیچ روی نمیتوان نادیده گرفت. تأملات بنیادین او در سرشت مناسبات قدرت و دانش و ذهنیت، تأثیر بسزایی در رشد رویکردی که ما از آن سخن میگوییم، بر جای نهاد. او خواهان بیدار کردن آدمیان از جزمیت انسان مدارانه دوره مدرن بود و پیشاپیش ندای فروپاشی علوم انسانی - اجتماعی و مرگ انسان به عنوان سوژه یا فاعل شناسنده را سر داده بود. چیزی که در گذار به رویکردهای نو، در دانشهایی چون زبان شناسی و روان شناسی و مردم شناسی و انسان شناسی نمود مییافت و همانگونه که او میاندیشید و میخواست، به پیدایش یک نگاه نو به انسان و جهان میانجامید. انسان نگری نو، جهان نگری نوع تاریخ نگری نو، در برابرِ تاریخ نگری و انسان نگری مدرن.
همین جا به کوتاهی اشاره کنم که تاریخ فرهنگی جدید از میان انسان شناسی فرهنگی سربرآورد. مکتب انسان شناسی آمریکایی، به عنوان نوگراترین مکتب این دانش در دهههای اخیر و به ویژه، از زمان ظهور کسانی چون کلیفورد گیرتز به بعد، بر اهمیت و اصالت فرهنگ (آداب و عادات و رسوم و باروها و ذهنیتها و...) تأکید میکرد. حال آنکه کارکردگرایی انگلیسی بیشتر بر بررسی نهادهای اجتماعی - اقتصادی تأکید و توجه داشت. روشها و رویکردهای جدیدی چون ساخت گرایی Structralism، فراساخت گرایی Post - structuralism، تأویل گرایی hermeneutics و پدیدارشناسی phenomenology در چالش با کارکردگرایی هر یک به درجات، از عوامل رشد توجه به فرهنگ و شرایط فکری و فرهنگی و ذهنی و در نتیجه تحول در تاریخگری و تاریخ نگاری معاصر بوده اند. به گونهای که در دوره معاصر، نظریه تغییر فرهنگی در برابر نظریه تغییر اقتصادی و اجتماعی مورد عنایت جدی شماری از مورخان قرار گرفت. پیدایش رویکردها یا شاخههای جدید چون انسان شناسی تاریخی و روان شناسی تاریخی و... را نیز در این عرصه نبایستی دست کم گرفت. به گونهای که تلاش پژوهشگران برای روان شناسی تاریخی گروه ها، اقوام، ملتها و یا افراد و قهرمانان بعضاً در پیوند با توجه و تأکید آنان بر نقش فکر و فرهنگ غالب در شخصیت فردی و جمعی بوده است. همهی مواردی که به کوتاهی مورد اشاره قرار گرفت، اگرچه مربوط به رشتههایی غیر از رشتهی تاریخ به معنای خاص کلمه بود، اما به درجات در آن تأثیرگذار شد و تاریخنگاری معاصر را متحول کرد. لوسین فِور از پایه گذاران مکتب آنال و پایه گذار مکتب روان شناسی تاریخی، بر اهمیت و ضرورت پژوهش درباره ذهنیتهای جمعی تأکید میکرد و یکی دو اثر مهم در این باره پدید آورد. مارک بلوخ، دوست و همکار وی، آثاری را در پرتو همین رویکرد پدید آورد که از جمله آنها میتوان به کتاب مهم «شاهان معجزه گر» اشاره کرد. البته این روند نزد آنالیها ادامه نیافت و برودل، که میانه نسل اول و دوم و سوم آنالیها بود، بیشتر به ساختهای اقتصادی و اجتماعی تأکید کرد. اما در نسل سوم این گرایش کمابیش احیا شد.
پیدایش مکتب «تاریخ خُرد» Micro - history که از ایتالیا، در دهههای اخیر در برابر تاریخ کلی و عمومی سر برآورد، نیز میتوان تا حدودی از عوامل رشد اقبال و توجه مورخان به مباحث فرهنگی تلقی کرد. نمایندگان برجسته این مکتب، یعنی کسانی چون کارلو گینزبورگ و کارلوپونی و... توجه و تأکید فراوانی بر پدیدههای فرهنگی و آداب و باورها و از جمله جادو سحر و... دارند.
اما اگر بخواهیم نگاهی تاریخیتر به ریشهها و پیشینههای رویکرد فرهنگی در تاریخنگاری و تاریخ پژوهی داشته باشیم؛ شاید بتوان گفت که هستههای اولیه این رویکرد در تاریخنگاری دوران قدیم نیز کمابیش وجود داشته است. میدانید که بعضیها هرودوت را یک قوم نگار ethnograph و تاریخ او را واجد موادی در قوم شناسی ethnology میانگارند. در آثار دیگر مورخان یونانی و رومی و ایرانی و مسلمان دوران قدیم نیز، چنین هستههای اولیهای را میتوان یافت. برای نمونه تاریخ یعقوبی که نمونهای از تاریخ جهانی دنیای قدیم است و حاوی گزارشهایی درباره اندیشهها و فرهنگ و علوم و ادیان و باورهای ایرانیان و یونانیان و رومیان و دیگر اقوام و ملل دنیای قدیم است. و یا ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، که به طور ویژه، به مقولهای که ما از آن به فرهنگ تعبیر میکنیم، توجه داشته است؛ به گونهای که بعضی او را یک مورخ فرهنگی، که آثارش واجد خصوصیات هسته ای و اولیه مردم شناسی و انسان شناسی بوده است، تلقی کرده اند. و یا تحقیق ماللهند ابوریحان بیرونی و طبقات الامم قاضی صاعد اندلسی و از همه مهمتر ابن خلدون. مورد ابن خلدون از نظر بحث ما بسیار اساسی و مهم است. او کاشف یک خلأ یا کمبود مهم در منظومه تفکر و معرفت بشری است. به دیگر سخن، موضوعی به نام «عمران» را کشف میکند و درمی یابد که در مجموعه علوم و معارف بشری، تا آن روزگار، علمی که وظیفه بررسی این موضوع را ادا کند، وجود ندارد. کشف ابن خلدون بسیار اساسی و مهم بود ولو اینکه او نتوانست علمی را که خلأ آن را کشف کرده بود، پایه گذاری کند. نیم نگاهی به فهرست مقدمه معروف او کافی است تا هر خوانندهای را به توجه ویژه او به مقوله فرهنگ و تمدن، در روزگاری که هنوز چنین چیزی به عنوان یک موضوع مورد مطالعه علمی درک و کشف نشده بود، متوجه کند. (لازم به ذکر است که فرهنگ و تمدن در سدهی 19 م. به موضوع یا واحد علم و شناخت تبدیل شدند و در آن زمان بود که نظریههای تمدن و نظریههای فرهنگ به تدریج شروع به پیدایش کردند). به هر حال در تمدن ایرانی - اسلامی، علم تاریخ علی رغم پارهای جهشهای خیره کننده، همچنان به لحاظ موضوعی محدود و لاغر و کوچک ماند. در روزگار جدید و غرب جدید بود که روند فربه شدن و انبساط قلمرو و موضوع دانش تاریخ) دانشهای تاریخی) به طور فزاینده پدید آمد. این مسأله زمینهها و علل و عواملی داشت که اشاره به همه آنها و بررسی شان در این مجال اندک ممکن نیست. به کوتاهی اشاره میکنم و میگذرم که این روند در ربط با پیدایش اندیشه ترقی، اندیشه اصلاح، هیومنیزم و مردم گرایی یا توده باوری بود. آدمی و توده مردم، عامل سازنده تاریخ تلقی شد. مثل دیگر عرصههای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی فکری و فرهنگی که دیگر نه مثل دوران قدیم عرصه خواص (اشراف سیاسی و نظامی و اقتصادی و دینی)؛ بلکه عرصه عمل و فعالیت و مشارکت عموم (توده مردم) تلقی شد، عرصه تاریخ نیز دیگر عرصه خواص نبود. بنابراین، مورخ نمیبایست صرفاً به بررسی حوادث سیاسی و رویدادهای ناشی از عمل و اراده خواص (شاهان و سرداران و بزرگان کلیسا و...) بسنده کند؛ بلکه میبایست تلاش خود را معطوف به گزارش و پژوهش درباره چگونگی زندگی و فرهنگ و باورها و ارزشهای توده مردم سازد. اوج این تحول را شاید بتوان در آثار ولتر و به ویژه کتاب مشهور او، با نام «درباره آداب و عادات و روحیات ملل»، که نخستین تاریخ جهانی عصر جدید است، دانست.
از آن پس، «مردم نامه نویسی» به عنوان یک رویکرد نو در تاریخنگاری در برابر سنت کهن «شاهنامه نویسی» قد برافراشت. البته پیش از ولتر، مورخان قرن 16 م. فرانسه و متفکرانی چون ژان بُدن، لوکارون و وینیه، کمابیش به ضرورت و اهمیت پژوهش درباره آداب و رسوم و زبانها و مذاهب و اسطورهها و... توجه یافته و توجه داده بودند.
جامباتیستا ویکو، فیلسوف ایتالیایی قرن 18 م؛ نیز از لحاظ بحث ما بسیار مهم است. او را میتوان سرآغاز نوعی از «تاریخ باوری» به عنوان طغیانی در برابر «خردباوری» دکارتی تلقی کرد. دکارت پرداختن به تاریخ را کاری شایسته فرزانگان و فلاسفه نمیدانست و درباره معرفت تاریخی یا فهم پذیری تاریخ تردید کرده بود. در مقابل؛ ویکو در کتاب بسیار مهم «علم جدید»، بر ارزش و اهمیت شناخت تاریخی و یا به عبارت بهتر بررسی تاریخی فرهنگ انسانی تأکید کرد. او بر این باور بود که میتوانیم با به کارگیری ذهن و تخیل خود به درک سرشت فرهنگهای گذشته نایل آییم؛ چرا که پدید آورندگان آن فرهنگها انسان بودند و ما نیز انسانیم و عنصر قوه تخیل و اندیشه در ما و آنها مشترک است. در واقع ما در تاریخ، چیزی را مطالعه میکنیم که ساختهی خودمان است و ما میتوانیم نسبت به آن از درون شناخت پیدا کنیم و آن چه که در تاریخ مطالعه میکنیم، همان فرهنگ انسانی است. از یک نظر، ویکو به ابن خلدون میمانست. او نیز موضوعی به نام «فرهنگ» را کشف کرده بود که علمی ویژه برای بررسی و فهم آن در مجموعه علوم بشری تا آن روزگار پایه گذاری نشده بود. آیزایا برلین در مقاله بسیار مهمی که درباره ویکو نوشته است، او را پایه گذار «مردم شناسی تاریخی» معرفی میکند و بر آن است که او از باورمندان تکثر فرهنگی و ضرورت مطالعه تاریخی فرهنگها بوده است.
گذشته از ویکو، به شماری دیگر از اندیشه گران قرون 18 و 19 م. میتوان اشاره کرد و از آن میان، شاید به لحاظی از همه مهم تر، یوهان گوتفرید هردر متفکر معروف آلمانی و نویسنده کتاب بسیار مهمی به نام «اندیشههایی پیرامون فلسفه تاریخ بشر» باشد. هردر از هواداران پر و پا قرص پلورالیسم و تنوع فرهنگی و از پایه گزاران ناسیونالیسم فرهنگی به شمار میآید. اندیشههای او در پیدایش جنبش و مکتب رمانتیسم، که به ویژه در نیمه نخست سده 10 م. فضای فکری و فرهنگی اروپا و از جمله تاریخ نگری و تاریخنگاری را به شدت تحت تأثیر قرار داد، تأثیر غیر قابل انکار داشت. هموطن او فیخته پدر واقعی این جنبش نیز، در رشد ملی گرایی آلمانی بسیار مؤثر بود و میدانیم که تاریخنگاری کلاسیک دوره مدرن و به ویژه تواریخ ملی گرا تا چه حد وامدار مورخان آلمانی است. بر همین زمینهها بود که در اروپای قرن 10 م.، «نظریهی تمدن» شکل گرفت و تواریخ تمدن فراوان، مثل تاریخ تمدن انگلیس، تاریخ تمدن فرانسه، تاریخ تمدن اروپا و بعدها، تاریخ تمدنهای عمومی جهان و یا تاریخ تمدن اسلام، عرب، چین، ایران، هند و... پدید آمد. مطالعه درباره فرهنگها و تمدنهای قدیم و قرون وسطی و رنسانس به شدت رواج یافت. در همین رابطه، میتوان به پیدایش فزاینده شاخههایی چون تاریخ ادبیات، تاریخ هنر، تاریخ ادیان، تاریخ علوم، تاریخ فلسفه و... نیز اشاره کرد. باید یادآوری کنم که قرن 19 م. «قرون تاریخ» لقب گرفته است.
البته مجدداً تأکید میکنم که اشارات بنده به این پیشینهها هیچ یک به این معنا نیست که رویکرد جدیدی چون «تاریخنگاری فرهنگی» و «تاریخ فرهنگی» را عیناً و مطلقاً با آن پیشینهها و نمونههای مورد اشاره یکسان بینگاریم. اگر به کسانی چون مسعودی و یعقوبی و ابن خلدون یا حتی ولتر و ویکو و مکالی و گیزو و یا حتی توین بی و اشپنگلر اشاره میکنیم، منظورمان این نیست که آنها با کسانی چون گیتز و پیتربرک و انسان شناسانی چون تایلر و بوآس و مالینوفسکی و آلفرد براون و... یکی بوده اند و فرهنگ را به سان موضوعی کاملاً مستقل در پرتو نظریههای علمی جدید و با روشها و ابزار مدرن به مطالعه میگرفته اند. آنها مورخ بوده اند و اینها فرهنگ شناس. در این رویکرد جدید، فرهنگ موضوع مستقلی است که فرهنگ شناس با رویکردی تاریخی آنرا به مطالعه میگیرد و این با کار مورخی که تاریخ را با رویکردی فرهنگی مطالعه میکند متفاوت است.
در بررسی علل و عوامل پیدایش «فرهنگ شناسی» و «تاریخنگاری فرهنگی»، میتوان به پدیدههایی چون رشد شتابان گردشگری (صنعت توریسم) و نیز به «تاریخ شفاهی» و... اشاره کرد.
اسماعیلی:
از صحبتهایی که اساتید مطرح کردند، عملاً وارد بخشی از مباحث از تاریخنگاری فرهنگی شدیم: تفاوت نگاه انسان ماقبل روزگار مدرن و مابعد آن. نگاهی که به تاریخ در روزگار جدید میشود، ظاهراً یکی از مباحث تاریخنگاری فرهنگی این است که «روح و عنصر حیات بخش یک جامعه» در فرایند تاریخی خود چیست؛ آقای دکتر فاضلی اگر در این مورد توضیح دیگری دارند بفرمایند.فاضلی:
من فکر میکنم اگر ساختار بحث را دو قسمت میکردیم، شاید نظام مندتر پیش میرفتیم. یک بخش اینکه تاریخ فرهنگی چیست؟ و یک بخش این که در ایران تاریخ فرهنگی چگونه است؟ من در بخش اول صحبتم سعی کردم قسمتهایی از ایدهای را مطرح کنم که معتقد است چرخش فرهنگی هم در حوزه ساخت اجتماعی و هم در حوزه ساختارهای معرفتی، موجب شد فرهنگ اوبژه خاصی برای مطالعات تاریخ و نیز علوم دیگر مانند جغرافیای فرهنگی، روانشناسی فرهنگی و... شود و بعد تاریخ فرهنگی به وجود آید. در قسمت دوم صحبتم سعی کردم توضیح دهم که تاریخ فرهنگی، سنتهای مختلفی مانند سنت فرانسوی، آلمانی، بریتانیایی و آمریکایی دارد و به شدت خصلت محلی دارد. بعد اشاره کردم که تاریخ فرهنگی به لحاظ موضوعی قلمرو وسیعی را دربر میگیرد. بدن آدمی، تجربیات زیسته ما و به طور مشخص احساسات، عواطف، جنبههای ناعقلانی و فرهنگ عامه پسند رسانه ها، بازنماهای فرهنگی، حوزه نمادها و بازنماها و بعد اشاره کردم به این که گرچه تاریخ فرهنگی به معنای امروزین خود با این تحولات همراه بوده است، ولی ریشههای تاریخی دارد؛ به ویژه در آلمان از قرن 18 به بعد، بسیار به این مقوله توجه شده است. کتاب «فرهنگ رنسانس ایتالیا» اثر بورکهارت، نخستین کتابی است که در این حوزه نگاشته شده است، وجه غالب آن تاریخ فرهنگی است. این کتاب توسط محمدحسین لطفی به فارسی هم ترجمه شده است. در تاریخ فرهنگی جدید، به زبان فارسی اثر قابل توجهی نداریم، چیزهایی هم که درباره ایران میتوان گفت، چند بخش است که به معنای واقعی کلمه تاریخ فرهنگی نیستند و به یک معنا، تاریخ فرهنگ هستند. مطالبی که مورخان کلاسیک از نظر تاریخ در مورد حوزههای فکر، فلسفه، هنر، دین و علوم دیگر نگاشته اند. این حوزه ها، عرصههایی هستند که نمادها در تولید و ارائه میشوند مورد توجه قرار میگیرند.اهمیت تاریخ فرهنگی در این است که تاریخ مردم است. یعنی تجربه زیسته مردم عادی است و نه مورخان. در دوره پیش از رسانه ها، یعنی پیش از رادیو و تلویزیون، فرهنگ قومی فرهنگ عامه بود. لالایی ها، متل ها، ضرب المثل ها... به این معنا، در جامعه ما هم میتوان گفت از انقلاب مشروطه به بعد، به فرهنگ عامه توجه شده است. چون انقلابیون نیاز داشتند که با زبان مردم سخن بگویند و آنها را به مشارکت در جنبش مشروطیت ترغیب و تشویق کنند. در دوره رضاشاه، ناسیونالیسم رمانتیک ایرانی، فرهنگ مردم را اوبژه مطالعاتی خود قرار داد. من در کتاب خود که به زبان انگلیسی و در انتشارات راتلج منتشر شده است، با نام:
Politics of culture in Iran and Pokicie3s Society in 20th Century
به طور مفصل، تاریخ فرهنگی را از این بعد مطالعه کرده ام. در اینجا این بحث را به تعبیر فوکویی تبارشناسی کرده ام که ما از چه زمانی به مردم توجه کردیم؟ ما بسیار ناسیونالیستی با تاریخ خود برخورد میکنیم، ولی واقعیت این است که در تاریخ ما احساسات و عواطف و افکار مردم جایی ندارد و مبنا قرار نگرفته است. تولد علوم انسانی مصادف بوده است با تولد انسان. فوکو به درستی میگوید که سال 1800 میلادی، سال تولد انسان است. در ایران میتوان گفت که انقلاب مشروطه سال تولد انسان در جامعه ماست. دوره مشروطه دورهای بود که هویت استبدادزده، عقب مانده و توسعه نیافته مورد پرسش قرار گرفت. سنت ما مورد نقد قرار گرفت و هویت ملی، هویت دینی و هویت مدرن به صورت گفتمانهای غالب درآمدند. اینجا بود که توجه به مردم شروع شد. هرچه روابط ما با دنیای مدرن بیشتر شد و بیشتر در بطن دنیای مدرن قرار گرفتیم، بیشتر با پرسشهای هویت خود و چیستی و هستی وجود خود مواجه شدیم و به مردم توجه کردیم. تاریخ فرهنگی، تاریخ برآمدن مردم است. تاریخ برآمدن انسان است. گفتمانهایی که در تاریخ ما در این سالها شکل گرفت، اوبژههای خود را تولید کرد. این روزها اگر تاریخ فرهنگی در غرب اهمیت پیدا کرده است، چون دموکراسی دارد در غرب به بلوغ میرسد. هم دموکراسیون اقتصادی و هم سیاسی. اما در کشورهای استبدادی که اختناق نیز در آنها حاکم است، عملاً فرهنگ معنی ندارد. فرهنگ فقط ابزار شعارگونهای است تهی شده از معنای درونی و واقعی خود، با مجموعهای از آرمانها و ایده آلهایی که به درستی و روشنی تبیین نشده اند.
اما فرهنگ به معنای واقعی یعنی شیوه زندگی مردم و تجربیات زیسته زندگی روزمره آنان و اگر آنچه را امروزه تاریخ فرهنگی به آن توجه میکند، بخواهیم مبنا قرار دهیم، شرط اول آن علمی شدن نگاه حاکم بر جامعه دانشگاهی است. البته در غیر این صورت فقط میتوان موضوعاتی را اوبژه مطالعه قرار داد که در گفتمان نخبگان مشروطیت و مقبولیت دارد. یک دلیل این که هنوز تاریخ فرهنگی در کشور ما نمیتواند رشد چندانی داشته باشد، این است که باید یک سری فرایندهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، همه با هم اتفاق بیفتد تا ما به مرحلهای برسیم که توجه به برخی مقولات موضوعات پیدا کند.
در اروپای قبل از 1950، کسی نمیتوانست در مورد طبقه کارگر سخن بگوید. ادوارد شیز، جامعه شناس آمریکایی، میگوید: مهمترین اتفاقی که در قرن بیستم در غرب اتفاق افتاد این بود که طبقه کارگر از حاشیه به متن آمد.
ما از صدر اسلام و حتی پیش از اسلام و تا امروز با مقوله فرهنگ سروکار داشته ایم، به خصوص تا قبل از شکل گرفتن دولت مدرن و قدرتمند امروزی. زمانی که قدرت متمرکز وجود نداشت، قدرت سیاسی نیز وجود نداشت که همه چیز را کنترل کند، انواع یارانهها هم نبود که زندگی اقتصادی مردم را هدایت کند. جامعه نظارتی شکل نگرفته بود؛ ارتش منظم و منسجم وجود نداشت؛ نظام بوروکراسی و شبکههای ملی که همه را در خود جذب کند وجود نداشت. در آن زمان، مردم در تاریخ فرهنگی و فرهنگ عامه پسند عصر خود و محل جغرافیایی خود، حضور پیدا میکردند. پس از شکل گیری قدرت متمرکز در ایران است که مردم از عرصه تاریخ به طور کامل حذف میشوند. قبل از شکل گیری این درست متمرکز، نمونههایی از تاریخنگاری فرهنگی وجود داشته است روش مند و سیستماتیک و دارای بحثهای تحلیلی و انتزاعی نبوده است. نه مسعودی که از همه پیشگامتر است و بحثهای عقلانی بیشتری دارد و نه یعقوبی و مقدسی و غیره، تفکر سیستماتیک و علمی به معنای امروزی ندارند. البته نباید هم چنین انتظاری از هزار سال پیش داشته باشیم.
نکته دوم این که، دولتها تلاش میکنند یا حداقل تظاهر میکنند که حضور عریان و مستقیم در تاریخ و تاریخنگاری نداشته باشند. نکته سوم این که متفکرین نه تنها تاریخ را وارد گفتمان عمومی کرده اند و به آن خصلت مدنی بخشیده اند، بلکه تاریخ را آنقدر وسعت داده اند که بخشهای مختلفی مانند، تاریخ سیاسی دارد، هم تاریخ نظامی و هم تاریخ فرهنگی پیدا کرده است. یعنی علاوه بر اینکه، بخشی از تاریخ حذف نشده است، قسمتهای خالی مانده تاریخ هم پر شده اند.
در غرب، فردیت رخ داده است و هر کسی مایل است فردیت خود را بشناسد و هویت خود را اثبات کند با جمع کردن اشیاء، کلکسیون تشکیل دادن، نوشتن اتوبیوگرافی و... این امر کمک میکند که همه بتوانند به بازنما کردن تجربه زیسته خود در دنیای امروز کمک کنند و این چیزی است که هنوز در ایران اتفاق نیافتاده است. در کشور ما فقط افراد مهم زندگی نامه مینویسند. تازه وبلاگ نویسها شروع به نوشتن از خود کرده اند. در فضای مجازی بهتر میتوان تاریخ فرهنگی را جست و جو کرد؛ چون همگانی، رایگان و دارای مخاطبان فراوان و ناشناخته است.
یکی از بحرانهای تاریخنگاری فرهنگی و همه علوم انسانی در کشور ما این است که نخبگان ما تجربه زیسته مشابه عامه مردم ندارند. یعنی نخبگان ما گمان میکنند تافته جدا یافته اند.
اسماعیلی:
از دکتر ملاصالحی خواهش میکنیم نظر نهایی خود را بفرمایند.ملاصالحی:
نکتهای را که در آغاز بحث اشاره کردم، تکرار میکنم که فرهنگ کنش خلاق وجود ماست و خلاقیت کنش آزادی است و بسیاری از معضلات ما را حل میکند. اگر خلاقیت و آزادی را به عنوان اصل وجود آدمی بپذیریم، آنگاه میپذیریم انسان آزاد و خلاق، مسئولیت پذیرتر از یک انسان اسیر است. البته در طول تاریخ همیشه جدالی سنگین و خون بار میان آزادی و مسئولیت وجود داشته است. فرهنگهای ابتدایی و بدوی، همیشه آزادی را قربانی مسئولیت میکردند. به همین علت، سعی میکردند خلاقیتها و آزادیهای فردی را در جمع ادغام و استحاله کنند. آنچه مدار و محور بود، مسئولیت بود نه آزادی. نهایتاً آن طرز تفکر به فرهنگهای فرعونی عهد باستان انجامید و قیامهای خون بار و رسالتهای آزادی خواهانه سربرآوردند که آن فرهنگ فروبریزد و وجدان و خلاقیت انسان آزاد شود.متأسفانه در دوره جدید، این رابطه در حال معکوس شدن است. یعنی همه مسئولیت پذیری انسان دارد قربانی آزادی میشود. یکی از رسالتهای ما این است که یک بار دیگر بین این دو تعادل ایجاد کنیم. هر انسان به وسعت و مقیاس و عمق آزادیای که دارد، مسئول است و یک جامعه آزاد و خلاق، در برابر چالشهای تاریخی، به مراتب مقاومتر و پیروزمندتر از یک جامعه اسیر است. در دو سه دهه اخیر، که وجدان ما از اسارت و بردگی تاریخی آزاد شد، خلاقیت و مسئولیت بیشتر پرورده شد و البته تازه در آغاز راه هستیم. جوامعی که آزادی را فدای مسئولیت میکردند؛ مانند تمدنهای سرخ پوستان آمریکا، در برابر تنها هفتصد تفنگدار اسپانیایی فروریختند و تمدنهای بومی آفریقا نیز به همین ترتیب از بین رفتند.
وقتی از تاریخنگاری فرهنگی سخن میگوییم باید از مسائل متنوعی نیز سخن بگوییم: مسائل حق، آزادی، مسئولیت، خلاقیت، ذوق، اندیشه و... نکته مهم این که حتی برای درست شناختن و تبارشناسی کردن تجربیترین علوم هم شرط اول شناختن فرهنگ و زمینههای فرهنگی آن است. حتی وحیانیت هم بدون شناختن زمینههای فرهنگی قابل شناختن نیست. در فرهنگ نگاری دو کار بزرگ بر شانه ماست که شاید بر شانه غربیها نباشد، و ما باید هر دو را جدی بگیریم. یکی این که دستاوردهای عالم جدید را نادیده نگیریم، آنچه در غرب اتفاق میافتد، بخشی از تاریخ بشری ماست، باید کاستیها و قوتهای آن را بشناسیم. دوم این که، ما ایرانیان بر یک سنت فکری غنی تکیه زده ایم. از کنار این مسأله نمیتوان به سادگی گذشت. مسعودی و یعقوبی و بیرونی را نمیتوان نادیده انگاشت. در گذشته ایرانیان حدود دو تا سه هزار شاخه علمی داشته اند؛ همه اینها میراث فکری ماست. متأسفانه یکی از معضلات ما این است که دستخوش یک گسست شدید شده ایم. دانشجویان ما به فوکو و دیگر متفکران غربی تأسی میکنند ولی از ابن سینا و فارابی و دیگر متفکران اسلامی چیزی نمیدانند.
ما باید شرایطی ایجاد کنیم که از این میراث فکری و فرهنگی غنی که بر آن تکیه زده ایم، استفاده کنیم و گفتمانی جدید ایجاد کنیم. در این صورت، حرفی برای گفتن به جهان خواهیم داشت و این آغاز نوعی دیگر از فرهنگ نگاری و تاریخنگاری فرهنگی خواهد بود.
اسماعیلی:
جناب دکتر رحمانیان شما چه نظری دارید؟رحمانیان:
در پایان لازم میدانم اشاره کنم که امروزه ما و بلکه کل جهان، با چالشهای بنیادین و جدی رو در روییم. چالشهایی که اصل و اساس وجود و هستی ما را با خطر و بحران رو در رو کرده است. بحران هویت یک مسأله بسیار جدی و اساسی است. بارها گفته ام این جا نیز از فرصت بهره گرفته و میگویم که اگر ما خود را در تاریخ و جغرافیای جهان اکنون و آینده آنگونه که باید و شاید تعریف نکنیم، دیگران ما را به مقتضای سلایق و علایق و خواستهها و منافع خود تعریف خواهند کرد. امروزه در جامعه و دولت ما سخن از «مهندسی فرهنگی» است، من امیدوارم که کسانی که از «مهندسی فرهنگی» سخن میگویند به یاد داشته باشند که در طول دو سده اخیر و در مراحل گوناگون و جاهای مختلف، کسانی که از انواع مهندسیهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی (و اکنون از مهندسی فرهنگی) سخن گفته اند؛ اگر به علوم و فنون لازم مربوطه مجهز نبوده و نشده اند، آب در هاون کوفته و اغلب به بیراهه رفته اند. امید که علوم انسانی و اجتماعی و به ویژه علم تاریخ را جدیتر بگیریم و از فقر و ضعف به درش آوریم.ملاصالحی:
ایران سرزمین ریشه هاست. این یک ادعا نیست هم منابع تاریخی هم آنکه شواهد باستان شناختی مهر تأیید بر آن مینهند. شناختن و شناساندن تاریخ، فرهنگ و میراث مدنیت و معنویت عالم ایرانی نه تنها برای ما ایرانیان بلکه برای جامعه جهانی حایز اهمیت بسیار است. فراموش نکنیم که بخش مهمی از دو رویداد عظیم تاریخ و فرهنگ جهانی در انتهای پیش از تاریخ در همین سرزمین به وقوع پیوسته است.اسماعیلی:
گرچه بحث در مورد موضوعی جدید فرصت زیادی میطلبد، ولی به ضیق فرصت، استادان محترم مواردی را ارائه کردند که به اهم آنها اشاره میشود:1. تاریخنگاری فرهنگی موضوعی است کاملاً جدید که حوزه اصلی آن به مطالعات مرتبط با فرهنگ مردم، به اصطلاح فرهنگ کوچه و خیابان و مباحث فرهنگی (popular) مربوط میشود.
2. با توضیح اساتید مشخص شد که تاریخ فرهنگی نیز، حاصل رویکردهای جدید به انسان است و این رویکرد ابتدا به کشف انسان و سپس تاریخ او منجر شده و در نهایت در مبحثی همانند تاریخ فرهنگی متجلی شده است.
آخرین نکته این است که مداقه نظری صاحب نظران و معرفت ورزان برای بومی کردن این مبحث نوین نیز ضرورتی تام دارد و امید است که این مباحث مدخل بحث و گام نخست را برای این مهم فراهم کرده باشد.
پینوشتها:
1- عضو هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی
2- عضو هیأت علمی گروه باستانشناسی دانشگاه تهران
3- عضو هیأت علمی گروه تاریخ دانشگاه تهران
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 135، صص 16-21.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}